قَدّ آسمونا غم دارم بابایی
خیلی غصه خوردم تا پیشم بیایی
از وقتی که رفتی روز خوش ندیدم
تنها شاهد من ، این موی سفیدم
اشکام دونه دونه
می ریزه باز امشب آروم روی گونه
آروم آروم آروم
خون می ریزه بابا از زخمِ رو پهلوم
بابا پیکرت کو
تنها سرپناه گرم دخترت کو؟!
قلبم غرق درده
آغوشت رو می خوام اینجا خیلی سرده
مَنِ الّذی أیتمنی یا أباالمظلوم
حسین یا أباالمظلوم
دیگه جون نداره دست و پای سردم
چشمام تار می بینه از بس گریه کردم
تو رو نیزهْ من پای نی گریه کردم
بیشتر اما تو بزمِ می گریه کردم
می دیدم عذابُ...
رو سرت تا می ریخت اون نامرد ش.ر.ا.بُ
چوبِ خیزرونُ...
لب و دندون و اون طشت غرقِ خونُ
قلبم بد شکسته
قاتلت رو دیدم که بالا نشسته
دست و پام می لرزید
ما گریه می کردیم اون ظالم می خندید
مَنِ الّذی أیتمنی یا أباالمظلوم
حسین یا أباالمظلوم
تعریفی نداره این حال خرابم
امشب دیگه راحت پیش تو می خوابم!
جونم رو گرفتن ذره ذره کم کم
به موقع رسیدی واسه کَفْن و دَفْنم
دردا گفتنی نیست
غصه ی طفل بی بابا گفتنی نیست
حالم دیدَنیه
زخمای رو پر و بالم دیدَنیه!
وضعم گریه داره
دنیا بی تو واسم معنایی نداره
ای وای از دل من
داغ دوری از تو میشه قاتل من
مَنِ الّذی أیتمنی یا أباالمظلوم
حسین یا أباالمظلوم
سبک محمدصادق باقی زاده
شعر بهمن عظیمی
- سه شنبه
- 9
- مهر
- 1398
- ساعت
- 11:54
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه