بگذار حرفم را بگويم پيش از هرچه
اهو گرفت از دستهايت پس كبوتر چه؟
دنيا كه خٌوب همسايه ات هستم خدا راشكر
اما ميان صحن در فكرم كه محشرچه؟
باصحن گوهرشاد شبها الفتى دارم
از كودكى ها پنجره فولاديَم گرچه
اخر بدون اب سقاخانه ات اينجا
پيدا كنم داروى درد خويش را در چه؟
اينجا به قدر هرچه زائر اب مى بينم
كرببلا اما نمى دانم كه اصغرچه؟!
اين روضه را بگذار و بگذر چونكه مى دانم
خون مى چكداز سينه هر برگ دفترچه
- پنج شنبه
- 11
- مهر
- 1398
- ساعت
- 18:47
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
علی زمانیان
ارسال دیدگاه