کاشکی کوفه برای تو جهنّم نشود
تار مویی ز سر دختر تو کم نشود
به خدا یک نفر اینجا به تو محرم نشود
زینبت تاب ندارد قد او خم نشود
هر که اینجاست برای زدنت آمده است
لشگر کوفه پی پیروهنت آمده است
نامه دادند بیایی همگی یار توئيم
همگی از دل و جان ياور و غمخوار توئيم
وعده دادیم که سرباز علمدار توئيم
امر کن تا که ببينی چه گرفتار توئيم
ولی این مرد و زن کوفه حقيرم کردند
بین یک چاله به يک ضربه اسيرم کردند
سر شکستن ز روی بام در اينجا رسم است
زدن فاطمه ها در دل صحرا رسم است
بی هوا ضربه به پهلو زدن آقا رسم است
خنده بر چشم تر زينب کبری رسم است
قصد دارند تنت را ته گودال برند
از یتیمان حرم زيور و خلخال برند
- یکشنبه
- 14
- مهر
- 1398
- ساعت
- 17:51
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه