• چهارشنبه 5 دی 03

 آرمان صائمی

شعر تنور خولی -(عجب هواى بدى داشت آن شب غم بار)

651

عجب هواى بدى داشت آن شب غم بار
نفس به سينه ى زينب پر از تلاطم شد
كسى كه جان على بود و چشم ساقى بود
كنار اهل حرم در كنارِ مردم شد...
-
گذشت هر چه كه بود و گذشت قصه ى غم
همه به فكرِ غنيمت...به فكرِ خلخال اند
چه آمده به سر اهل كاروان حسين؟
همه بريده بريده اسيرِ گودال اند..
-
ميان دشت سوارى به تاخت مى آيد 
چنان كه مركبش انگار پر در آورده
عجب نهيب بدى مى زند بر آن مركب
گمان كنم كه به همراه خود سر آورده..
-
شب است و آمده از يك سفر پر از قصه
شبى كه بوده گمانم عروسىِ خولى
براى همسر خود بى رقيب آورده
ز دشت كرب و بلا تحفه هاى معقولى...
-
براى همسر خولى چنان معما بود
تنور خانه خدايا چقدر شعله ور است
گرفت در بغلش آن سر منور را
و گفت ارزش اين سر،سر از طلا و زر است
-
عجيب در نظرش آمده سرى بى تن
چقدر بر سر و رويش زد آن مظلوم
نشست كنج حياط و گرفته زانوى غم
رسيد در بر او قد خميده اى مغموم...
-
و گفت همسر خولى كه كيستى بانو؟
بگو كه از چه نگاهت به ماتم و محن است؟
منم كسى كه بُوَد هر دو چشم پيغمبر
سرى كه كنج تنور است سر حسين من است..

  • یکشنبه
  • 14
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 19:5
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران