یزید خواست تا سرِ بُریده حضرت را نزد او بیاورند.سرِ مطهر را در تشتی از طلا گذاشتند و مقابل یزید قرار دادند.
سپس سکینه و فاطمه وارد شدند،آن دو دائم نگاه می کردند تا سرِ مطهر را ببینند. اما یزید آن را می پوشاند تا فاطمه و سکینه نتوانند ببینند،وقتی چشم آن دو به سرِ مطهر افتاد به گریه افتادند و ضجه زدند.
یزید دستور داد تا مردم وارد شوند،او شاخه ای از نِی در دست داشت و با آن به لب و دهان مبارک سیدالشهدا می زد و می گفت:((یوم بیوم بدر_امروز تلافی جنگ بدر است)).
ابو برزه اسلمی،به یزید گفت:خودم دیدم که روزی پیامبر این لب ها و لب های برادرش حسن را می بوسید و می فرمود: "شما سرور جوانان بهشت هستید،خدا قاتل شما را بکشد و لعن نماید و به جهنم ببرد".
یزید از این سخن خشمگین شد و دستور داد او را به زور از آن مکان بیرون بردند.
مقتل مقرم،ص۴۱۶
مرآةالجنان،ج۱،ص۱۳۵
کامل ابن اثیر،ج۴،ص۳۵
مناقب ابن شهر آشوب،ج۲،ص۲۲۶
لهوف،ص۱۰۲
- چهارشنبه
- 17
- مهر
- 1398
- ساعت
- 11:10
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه