باز، اسم کوفه آمد در میان و نامِ شام
آه آه از صبحِ کوفه! وای وای از شامِ شام!
.
روز اندر پیش چشمم، تیرهتر آید ز شب
بشنَود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام
.
ابتلای کربلا و ماجرای کوفه را
محو کرد از لوح هستی، محنت و آلامِ شام
.
بیحیایی بین که با یکدیگر از قتل حسین
مینمایندی مبارک باد، خاص و عامِ شام
.
آن یکی نان از تصدّق داد، آن خرما؛ ببین
اهلبیت مصطفی را این بُوَد اکرامِ شام
.
آه از آن ساعت! که زینب بر سر بازار دید
میزنندش سنگ بر سر، از در و از بامِ شام
.
چون نسوزم ز آتش این غم؟ که از کین ریختند
آتش اندر فرق عابد، خلق خونآشامِ شام
.
«جودیا»! شام است زآن رو تیره تا صبح ابد
کآمد اندر دهر از صبح آن چنان تا شامِ شام
- چهارشنبه
- 17
- مهر
- 1398
- ساعت
- 14:30
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
جودی خراسانی
ارسال دیدگاه