جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان
دادند در خرابهی بیسقف، جایشان
.
آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای
مجروح از پیادهرَوی بود، پایشان
.
شخصی کنیز خواست از آن فرقهای که بود
جبریل، خادم درِ دولتسرایشان
.
آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان
در آفتاب، سوخت رخ مهلقایشان
.
آنان که شُست قابلهشان ز آب سلسبیل
از تشنگی پرید رخ و رنگهایشان
.
جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند
از نینوا به عرش برین شد، نوایشان
.
کردند نرم، سینهی جمعی که روز و شب
زهرا به روی سینه همیداد، جایشان
.
جمعی که بود پنجهی ایشان، گرهگشای
بستند دستها ز جفا از قفایشان
.
آن فرقهای که واسطهی رزق عالمند
دادند نان به رسم تصدّق، برایشان
.
«جودی»، به روزگار زند خیمهی شهی
از آن دمی که گشت گدای گدایشان
.
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1398
- ساعت
- 12:18
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
جودی خراسانی
ارسال دیدگاه