• دوشنبه 3 دی 03


شعر حضرت مسلم -(از مسلمت با سنگ شد مهمان نوازی)

707

از مسلمت با سنگ شد مهمان نوازی 
محکوم شد بر کسی و بی نمازی

آتش فرستادند تا آتش بگیرم
ما بین صدها شعله سوزان بمیرم

من روزه بودم روزه من را شکستند
با ریسمان کینه دستهایم را که بستند 

با نیزه می آیند استقبال مهمان
با خار کردن میبرندش سوی زندان

سر بر سر دیوار غربت میگذارم
من انتظار مردی از کوفی ندارم

اینجا مرا با ناسزاها زجر دادند
جای تشکر با اسارت اجر دادند

کوفه نیا والله کوفه جای زن نیست
دست بزن هست و کجا دست بزن نیست

با آتش کینه مرا تقدیر کردند
لبهای من را همدم شمشیر کردند

از بسکه بهر کشتنت بی تاب هستند
از پیشواز تو سر من را شکستند

آهنگری ها بیش از هرجا شلوغ است
هر چه به من گفتند والله دروغ است

این آخرین حرفم شده آقا بگوشی
خرما فروشی ها شده خنجر فروشی

  • یکشنبه
  • 21
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 18:29
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران