• شنبه 1 اردیبهشت 03

 اسماعیل تقوایی

یا حضرت سکینه _من دختر حسین(ع)وربابم، سکینه ام

950
1

یا حضرت سکینه(ع)
من دختر حسین وربابم سکینه ام
اندر فراقشان به فغان در مدینه ام

آن لحظه های بودنشان یاد آورم
ازسینه ناله ها زده فریاد آورم

با کاروانشان شده ام راهی سفر
هم آن سفر که کرد مرا زار وخونجگر

مقصود کاروان پدر دشت کربلا
آنجا که بود قافله را مرکز بلا

آمد مصاف قافله با لشگر عدو
بگرفت جیش حق زگرداب خون وضو

دیدم گلان فاطمه یک یک فدا شدند
سرها زپیکران شهیدان جدا شدند

میدان که رفت بوسه زدم روی اکبرم
چندی گذشت رفت زدستم برادرم

گفتم عمو تشنه ام آبی رسان حرم
رفت و دگرنیامد علمدار محترم

دیدم سه شعبه تیرو گلوی برادرم
در انتظار که سیراب کنندش، مادرم

آه از وداع آخر بابا و دخترش
گریان نشسته زار وغمین در برابرش

گفتم کجا می روی ای جان من مرو
رحمی نما به دیده گریان من مرو

آه از دمی که شیهه زد وآمد،آه آه
اسبی به یال خونی وبی شاه، خیمه گاه

گفتم که ذوالجناح سوارت چه کرده ای
آن تشنه کام دار وندارت چه کرده ای

بابای من تشنه بود،خورد آب یا که نه
درآخرین دمش شده سیراب یا که نه

دیدم عمه را که دویدی به قتلگاه
گریان ناله کرد وکشیدی ز سینه آه

جانم بسوختی تو بیسر برادرم
آتش گرفته ازغم هجر تو پیکرم

اینهم گذشت وشام غریبان ما رسید
شامی که روزگار زآن شوم تر ندید

آغاز شد بیکسی وایام غربتم
بر من رسید وقت شروع اسارتم

شعر:اسماعیل تقوایی

  • شنبه
  • 11
  • آبان
  • 1398
  • ساعت
  • 17:42
  • نوشته شده توسط
  • اسماعیل تقوائی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران