شنیدستم ز ارباب مقاتل
حدیثی را که سوزد خرمن دل
قضا را کاروان آل طاها
که کشتیشان نشسته بود در گل
کنار جوی آبی در ره شام
برای استراحت کرد منزل
همه لب تشنگان بازوی عشق
که شرح تشنگی شان هست مشکل
پی رفع عطش با ناله و آه
زلال اشک را گشتند ساحل
سکینه دختر سلطان خوبان
کزو سوز عطش گردید کامل
کند او پر ز آب یاد بابا
لبانی تشنه بودش در مقابل
چنین می گفت آن فرزانه دختر
که گفتارش زند آتش به حاصل
بر من برگو به وقت بودن باب
کجا بودی کجا بودی تو ای آب
چرا شرمی تو از داور نکردی
حیا از روی پیغمبر نکردی
به دشت کربلا ما تشنه بودیم
چرا فریادها باور نکردی
علی اکبر ما تشنه جان داد
چرا رحمی تو بر اکبر نکردی
تن قاسم به خون غلطید اما
حیائی زان گل پرپر نکردی
چرا سقای مار ا تشنه کُشتی
چرا رحمی تو بر اصغر نکردی
سر بابا جدا شد تشنه از تن
چرا لبهای او را تر نکردی
تو بودی مهر زهرا مادر ما
چرا فکر دل مادر نکردی
نه ما لب تشنگان آب جوئیم
تمام آبها را آبروئیم
- سه شنبه
- 30
- مهر
- 1392
- ساعت
- 8:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه