مثنوی ویژه وفات حضرت فاطمه معصومه(س)
امشب اين دل گشته بينِ سينه گم
مهدي صاحب زمان آيد به قم
شالِ ماتم را به سر انداخته
نالهاش بر جان شرر انداخته
گويد اي جان، عمهي چشم انتظار
آمدم بالينت ای صبر و قرار
آمدم در شهر قم يارت شوم
من در اين غربت پرستارت شوم
طاهره، مرضيه، ماهِ عالِمِه
اي كريمه، اي رضيه، فاطمه
اي كه نامت شد شبیه مادرم
در برت با يادِ مادر مضطرم
عمه جان معصومه بين بستري
لحظهي ناله شبيه مادري
فرق تو با مادرم باشد چنین
او ميان كوچهها افتد زمين
او ميان كوچه سيلي خورده است
ميخ در پهلوي او آزرده است
اي كه هر جا بيقرينه بودهاي
كي دچارِ دردِ سينه بودهاي
مردم قم احترامت كردهاند
كي تو را گريه حرامت كردهاند
اهل قم گريان و زارت گشتهاند
روز و شب در انتظارت گشتهاند
با گل و لاله تو را دفنت كنند
كي شبانه در خفا كفنت كنند
عمه جان امشب خريدارت منم
مرهمِ آن جسمِ بيمارت منم
اين دلم با ناله در تاب و تب است
پيش تو هست و ولی با زينب است
زينب ثاني خطابت ميكنم
گريه بر حالِ خرابت ميكنم
مردم، اينجا افتخارت كردهاند
كي حجابي از تو غارت كردهاند
سر درِ قم دسته گُل آويختند
كي به رويت سنگ و آتش ريختند
عمه جان اينجا و رأس و نی، كجا؟
كوفه و شام و شراب و می، كجا؟
خندهي مردم در اين قم مرهم ست
خنده در بزمِ يزيدي ماتم ست
عمه جان برخيز، دل صد چاك شد
چشمِ خونبار رضا غمناك شد
چشم بر راه تو چشمانِ رضاست
جانِ تو پیوند با جانِ رضاست
تا که چشمانت چو زهرا تار شد
قلبِ مجنونِ رضا بیمار شد
- جمعه
- 15
- آذر
- 1398
- ساعت
- 14:6
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه