بفرمائید.....
یک جرعه غزل ناب
برای شب یلدا
یلداترین شبانهی بیانتها تویی
بیانتهای عشق در اینابتدا تویی
چشمانمنسفیدشدازاین شببلند
ای روشنای صبح که دارالشفا تویی
لختی درنگ حاجت دل مستجاب کن
گفتم به خویش از کرم اصل دعا تویی
دیوان حافظ و شب یلدا، تَفَأُلّی
گفتا که بر وجود مسم کیمیا تویی
(دیدم بخواب دوش که ماهی برآمدی)
آن ماه شبفروز شب تار ما تویی
یلدا گذشت و صبح سپیده ز ره رسید
باز از چه روی در همهی من رها تویی؟
برای شب یلدا
یلداترین شبانهی بیانتها تویی
بیانتهای عشق در اینابتدا تویی
چشمانمنسفیدشدازاین شببلند
ای روشنای صبح که دارالشفا تویی
لختی درنگ حاجت دل مستجاب کن
گفتم به خویش از کرم اصل دعا تویی
دیوان حافظ و شب یلدا، تَفَأُلّی
گفتا که بر وجود مسم کیمیا تویی
(دیدم بخواب دوش که ماهی برآمدی)
آن ماه شبفروز شب تار ما تویی
یلدا گذشت و صبح سپیده ز ره رسید
باز از چه روی در همهی من رها تویی؟
- شنبه
- 30
- آذر
- 1398
- ساعت
- 14:17
- نوشته شده توسط
- م-مطلق
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه