از پشت درب بسته كسي آه مي كشد
يوسف دوباره ناله ز يك چاه ميكشد
در زير پاي هلهله ها اين صدا ي كيست
اين پاي كوب دست فشاني براي كيست
از ظرف آب ريخته بر اين زمين بپرس
از يك كنيز يا كه از آن يا از اين بپرس
زرد است از چه گندم روي دل رضا
بر باد رفته است چرا حاصل رضا
زلف مجعد پسرش را نگاه كن
آنگاه ياد يوسف غمگين چاه كن
اي كاش دست كاسه ي انگور مي شكست
تا چهره ي جواد به زردي نمي نشست
اي كاش زهر قاتل و مسموم خويش بود
اي كاش كشته ي اثر شوم خويش بود
ديدند چند طايفه اي از كبوتران
با بال روي بام كسي سايه گستران
- یکشنبه
- 16
- مهر
- 1391
- ساعت
- 5:19
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه