از فاطمه گفتن وسرودن سخت است
در فکر درسوخته بودن سخت است
حالا که هوای آسما نها دارد
ازجان علی غصه ربودن سخت است
سنگین شده شانه ها ودرمانی نیست
بغضی به گلو مانده وبارانی نیست
درحیرتم از فاتح خیبر که چرا
در بازوی محکمش دگر جانی نیست؟
شهری که شده تمام آن الوده
از سوختن در شده هر جا دوده
پروانه شدن دگر نمی ارزد چون
ایمان سر سجاده ی خود فرسوده
از نسل علی کسی زجا برخیزد
دارو به گلوی این جماعت ریزد
زخمی شده جانشان ولی میخندند
از روح کثیفشان شرر می ریزد
اکسیژن این فضا چرا کم شده است
حالا نمک وزخم فراهم شده است
مولا سر خود به زانویش میگیرد
دلتنگیش از جنس محرم شده است
غوغای سکوت او چه دیدن دارد
از پیله ی تن قصد پریدن دارد
در شعله ی عشق فاطمه می سوزد
تصویر علی ببین کشیدن دارد
- دوشنبه
- 14
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 10:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
طیبه بهبودی
ارسال دیدگاه