من را صدا کن بلکه از غصّه نه مُردم
حاجت روا کن بلکه از غصّه نه مُردم
زخمیِ دورانم پُر از زخم و جراحت
دردم دوا کن بلکه از غصّه نه مُردم
در قلبِ من جایی نمانده بر قدومت
دل باصفا کن بلکه از غصّه نه مُردم
زندانی ام محبوس در حصرِ گناهان
از غم رها کن بلکه از غصّه نه مُردم
تا کی شوم سربارِ تو ای یوسفِ شهر ؟
محشر بپا کن بلکه از غصّه نه مُردم
بغضی شده دوریِ تو ،جانم گرفته..
این عقده وا کن بلکه از غصّه نه مُردم
تنها ظهورت التیامی بر دلِ ماست
رفعِ بلا کن بلکه از غصّه نه مُردم
- یکشنبه
- 11
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 18:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه