◾به بهانهی شهادت
◾زبانحال
◾حضرت موسیبنجعفر(ع)
جسم من در جسر بغداد از جفا افتاده بود
دخترم معصومه از این ماجرا جان داده بود
یک یهودی با لگد میزد مرا ای وای من
تازیانه داشت دیدم در برم استاده بود
از مدینه تا بیاید نور چشمانم رضا
چشم من مانده براهش در مسیر جاده بود
پیکرم را چار تن از این غلامان میبرند
اوج غربت اینکه تشیع جنازه ساده بود
سندیابن شاهک آمد تا کنارم گوئیا
شمر با خنجر کنار قتلگه آماده بود
تاکهافتادازنفسبرسینهاشدشمننشست
بر روی تل دختر حیدر که کوثر زاده بود
یک زن تنها حرامیها همه دور و برش
عمهی مظلومهام تنها، ولی آزاده بود
- جمعه
- 23
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 14:33
- نوشته شده توسط
- م-مطلق
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه