عاشق دلداده را لطف خدادادی بس است
ساکن ویرانه را تصویر آبادی بس است
از غل و زنجیر و زندان نیست ما را واهمه
رهبر آزاده را احساس آزادی بس است
.
.
.
دست هارون چند سالی عشق را محبوس کرد
سرخوشان عشق را با درد و غم مانوس کرد
خم نکردم قامتم را پیش نامردان دهر
همت والای من زنجیر را مایوس کرد
.
.
.
گر چه بر گردن فشار بند محبس زحمت است
لیک در زندان فتادن گاهگاهی حکمت است
شکوه ای ما را از این تقدیر و زین اقبال نیست
بر سر مرد خدایی هر چه آید رحمت است
.
.
.
یازده سال عمر من در گوشه زندان گذشت
مرد را صدها جفا از دست نامردان گذشت
روزها نالان و شب ها مُهر طاعت بر جبین
روزگارم با نماز و با دعا اینسان گذشت
.
- شنبه
- 2
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 21:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
ابوالفضل عباسی معروفان
ارسال دیدگاه