• جمعه 2 آذر 03


شعر روز عاشورا (چون خودی را در رهم کردی رها)

3647
3

چون خودی را در رهم کردی رها
تو  مرا  خون،  من  ترایم  خونبها
هرچه بودت، داده ایی اندر  رهم
در رهت من هر چه دارم می دهم
شاه گفت ای محرم اسرار ما
محرم  اسرار  ما   از  یار ما
گرچه تو محرم به صاحبخانه ایی
لیک تا اندازه ای  بیگانه ایی
آنکه از پیشش سلام آورده ایی
وآنکه از نزدش پیام آورده ایی
بی حجاب اینک هم آغوش منست
بی تو رازش جمله درگوش منست
از میان رفت آن منی و آن تویی
شد یکی مقصود و بیرون شد دویی
گر تو هم بیرون روی نیکوترست
زآنکه غیرت آتش این شهپرست
جبرئیلا رفتنت زینجا نکوست
پرده کم شو در میان ما و دوست
رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما و او حایل مشو
از سر زین بر زمین آمد فراز
وز دل و جان برد بر جانان نماز
با وضویی از دل و جان شسته دست
چار تکبیری بزد بر هر چه هست
گشته پر گل ساجدی عمامه اش
غرقه اندر خون نمازی جامه اش
و آن سپاه ظلم و  آن  احزاب جور
چون شیاطین مر نمازی را به دور
تیر بر    بالای تیر  بیدریغ
نیزه بعد نیزه  تیغ از بعد تیغ
قصه کوته شمرذی الجوشن رسید
گفتگو را   آتش خرمن  رسید
زآستین، غیرت برون آورد دست
صفحه را شست و قلم را سر شکست
عمان سامانی

  • سه شنبه
  • 25
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:59
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران