گاه گاهی دیده می شد اینچنین
که ولیّ حق ، امیرُالمومنین
آن به مُلک کون و امکان شهریار
می کِشَد در کوی و بَرزَن انتظار
زین عمل پرسیده می شد ، زان امام
او چنین می داد پاسخ بر عَوام
می کِشَم من انتظارِ خلق را
بلکه بر آنان شَوَم مشکل گشا
منتظر هستم که غمخواری کنم
یک مسلمان آید و یاری کنم
گریز روضه :point_down:
ای مسلمانان مگر آن نور عین
نَجل حیدر ، زادهٔ زهرا حسین
آیتِ دین ، مظهر قرآن نبود
سَروَرِ خِیلِ مسلمانان نبود
پس چرا در کربلا یاری نداشت
بِین مقتل یار و غمخواری نداشت
در کنارِ رود ، کامَش تشنه بود
همدمش تیغ و سِنان و دِشنه بود
از چه قلبش از جفا رنجیده بود؟
از چه رو لعل لبش خشکیده بود؟
روح و جان ، از قیدِ خاکش شد جدا
رأس او از جسم پاکش شد جدا
- دوشنبه
- 1
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه