• یکشنبه 4 آذر 03

 امیر عباسی

روایت رفتن پیغمبر به طائف و آوردن انگور از جانب یک غلام طائفی که در کبویت الاحمر نقل شده است به نقل از مناقب -(این روایت عالمی محبوب گفت )

421

این روایت عالمی محبوب گفت
در مناقب إبنِ شهرآشوب گفت

بعدِ عامُ الحُزن،سال رنج و درد
کز خزان ظلم،گلها گشت زرد

بهرِ اجرای رسالت از خدا
رفت طائف حضرت خَیرُالوَریٰ

لیک در راه خدا و راه دین
سنگ باران شد از آن قوم لعین

ازجفای اهل طائف،اَلاَمان
گشت خون از پیکر پاکش روان

آمد از طائف بُرون،آن نور پاک
ساعتی بنشست حضرت زیرِ تاک

گشت جاری از لَبانِ اَطهَرَش
عرض حالی با اِلهِ و داورش

درد و دل با خالق أَنجُم نمود
شِکوِه از آن بی وفا مردم نمود

با خدایش ذکر حاجاتی نمود
باصفای دل ، مناجاتی نمود

او همه مَحوِ تجلّیِ خدا
ساعتی نگذشته بُد زین ماجرا

کز سوی آن قوم ملعون و پلید
یک غلامی خدمت حضرت رسید

شامهٔ جان ، آشنا با عطر یاس
اَهلیت از نینوا ، نامش عداس

پای تا سر شوق بود و شور بود
روی دستش یک طبق انگور بود

این طَبَق دانی که از سوی که بود؟
از سوی آن سنگدل های عَنود

گوئیا آن أَهرِمنهای عرب
گفته اند این جمله را در زیر لب

گرچه اوضاع بی سر و سامان بُوَد
هرچه باشد او به ما مِهمان بُوَد


گریز روضه :


آه ای شیعه بریز اشک از دو عین
یاد مظلومّیِ مولامان حسین

او که بودي کعبه عشق همه
یوسف حیدر ، عزیز فاطمه

او که بودی سَیّدِ اهلِ جِنان
او که مهمان بود بَهرِ کوفیان

وی چه مهمان ، عاشقِ روی حبیب
وی چه مهمان ، زار و تنها و غریب

بی کس و بی یاور و بی تاب بود
حاجتش یک قطره ای از آب بود

او که بودی برهمه عالم پناه
تشنه لب جان داد بین قتلگاه 

  • چهارشنبه
  • 3
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 20:40
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران