گره افتاده در کارم ز لطف و مرحمت وا کن
شبِ هشتم بیا با حالِ من قدری مدارا کن
پر و بالی شکسته از معاصی پیشت آوردم
مرا یا جابرالعظم الکسیر امشب مداوا کن
شدم مرده دل از اعمالِ نافرجامِ بیهوده
خدایا این دلِ وامانده را یک روزه احیا کن
به فضل تو پناه آوردهام یا نور و یا قدوّس
تو بخشنده ترین بخشندهای من را تماشا کن
مسیرم گم شده افتادهام در جادهی غفلت
به نورِ فضلِ خود گم گشته را در راه، پیدا کن
به هر در میزنم نفسَم نمیگردد جدا از من
رهایم کن ز نفسم، از گنه من را مُبَّرا کن
ز خجلت سر به زیر انداختم شرمندهام از تو
دوباره عفو کن من را، شکستم توبه، رسوا کن
عُقابِ مرگ سایه بر سرم افکنده میترسم
گرفتی دستِ من امروز، قدری فکرِ فردا کن
جدایم کن از این دنیای وانفسا، زمین گیرم
مرا امشب اسیرِ روضهی فرزندِ لیلا کن
زمین افتاد از مرکب، حسین آمد به بالینش
صدا زد ای عصایِ پیریِ من فکر بابا کن
نمیخواهد برای من ز روی خاک برخیزی
تنت پاشیده از هم ای پسر، کمتر تقلّا کن
- شنبه
- 13
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 17:42
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه