بسم الله الرحمن الرحیم
زاده ی شاه خراسان بی کس و نالان چرا
در برویش بسته اُم الفضل بی ایمان چرا
گوئیا پیوسته زیر لب بگوید آب ، آب
منع آب از شاه دین و حجت یزدان چرا
عاقبت کُشتی مرا ای ظالم دور از خدا
غم نصیب و دل پریش و لعل لب عطشان چرا
مر گناهی مرتکب گشتم ایا شوم لعین
اینچنین ظلم و ستم بر خسرو خوبان چرا
آن کنیزک خواست تا آبی برد بهر امام
آب را پاشید بر خاک آن زن نادان چرا
همچو جدش شاه دین آن خسرو لب تشنه گان
جسم او افتاده بر خاک ، بی کس و بی جان چرا
این ( فرج ) را در عزای پور آن سلطان طوس
خون بریزد جای اشکش از سَرِ مژگان چرا
- یکشنبه
- 29
- تیر
- 1399
- ساعت
- 11:23
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
امیررضا فرجوند
ارسال دیدگاه