بی حیا همسر بی مهر و وفا
خیره بر حالتم آنجا می شد
خنده می کرد به غلتیدن من
خوب سرگرم تماشا می شد
تا در حجره به رویم می بست
غربت فاطمه معنا می شد
ما ز در خاطره ی بد داریم
دیده از اشک دریا می شد
پشت در مادر ما آمده بود
با لگد درب حرم وا می شد
میخ با سینه ندارد نسبت
قامتم از غم او تا می شد
یاد آن روز که در خانه ی وحی
مادرم حامی مولا می شد
*******
شائق
اللّهم عجّل لولیک الفرج
- پنج شنبه
- 16
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 18:13
- نوشته شده توسط
- سادات
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه