غریب و بی کس و تنها و رفته ازیادم
رسید دست اجل عاقبت به فریادم
میان حجره ی دربسته با لبی عطشان
شبیه جدِّ غریبم به خاک افتادم
صدای هلهله ی قاتلم بلندتر است
به گوش عابرِ کوچه نمی رسد دادم
ازاینکه پشت درِخانه قتلگاهم شد
به یادِ مادرِ خویش و مدینه افتادم
چه بود قصه خدایا که مادرم زهرا(ع)
به ناله گفت که فضّه برس به فریادم
- سه شنبه
- 21
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 18:22
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
علی ساعدی
ارسال دیدگاه