• چهارشنبه 16 آبان 03

 حسن لطفی

شهادت حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( کیست این طفل های و هوی حسن)

898


کیست این طفل های و هوی حسن
آخرین برگِ آرزوی حسن
هر زمان شانه می‌‌زدش  زینب
بینِ آن شانه بود موی حسن
تاکه عباس روبرویش بود
تو بگو بود روبروی حسن
مانده است تا به قدرِ همتّ خود
که نگهدارد آبروی حسن
بچه‌های حسن همه شیراند
کربلا داشت شش سبوی حسن*
وقت دیدارِ او میان حرم
چقدر می‌رسید بوی حسن

یاکریمِ سرایِ زهرا بود
سومین مجتبای زهرا بود


بسکه پُر دیده جایِ بابا را
که ندارد هوای بابا را
یازده سال می‌شنیده فقط...
از عمویش صدای بابا را
روی دوش حسین می‌دیده
پنج نوبت ردای بابا را
سال‌ها هم مواظبش بودند
نشنود ماجرای بابا را
سال‌ها دیده بود ماهِ صفر
سالگردِ عزای بابا را
قاسمش گفته بود در گوشش :
دیده‌ام ردِّ پای بابا را

در رگش خون جاریِ حسن است
آخرین یادگاری حسن است


این پسر نازِ پنج تَن دارد
هم حسین است هم حسن دارد
چشمِ بَد دور چون امیرِ جمل
هوسِ جنگ تَن به تَن دارد
حرف او حرف ساختن نیست
جگرش بوی سوختن دارد
نیت‌اش را حسین می‌دانست
که بجای زره کفن دارد
دید با بالِ جبرئیلیِ خود
با عمو میلِ پَر زدن دارد
قامت او به قدِ شمشیر است
سپر از دست در بدن دارد

خواهرم نور عین ، عبدله است
حسن ابن حسین ، عبدله است

جایِ آن نیست استخاره کند
با سرانگشت هِی اشاره کند
یا که باید نماند و برود
یا بمیرد فقط نظاره کند
عمه محکم گرفته بازویش
آستین را کشید پاره کند
قدر انبوهِ زخمهای عموست
نَفسَش را اگر شماره کند
ناگهان در میان آن برزخ
قبل آنکه جگر شراره کند
دستِ او را کشید بابایش
پدرش آمده که چاره کند

می‌‌دود حال یک نفس به شتاب
اّجتمع عِدَةًُ مِن الاَعراب....


دید یک دشت سر به سر جمع است
دورِ او سی هزار ،  سر جمع است
بینِ گودال رویِ آن مظلوم
تیغ و سرنیزه و سپر جمع است
دورِ آن شیب ازدحامی هست
پای آن شیب بیشتر جمع است
پیرمردان و ناجوانمردان
از حرامیِ خیره سر جمع است
از سنان و سه‌شعبه و از سنگ
از عصا دشنه و تبر جمع است
دید عمو را به هرطرف پخش است
دید او را که مختصر  جمع است

عِدةًُ مِن جماعتِ الاَعراب
می‌زنندش چه بی حساب و کتاب


روی آن سینه تا به رو اُفتاد
سینه بر سینه‌ی عمو اُفتاد
بیشتر غرق شد در آن آغوش 
طفل در اَبرِ آرزو اُفتاد
یازده بار زیرورو شد  آه
یازده بار زیر و رو اُفتاد
غرقِ ثاراله است  عبدالله 
بین لشکر بگو مگو اُفتاد
حرمله آمد و در این دعوا 
نظرش زود بر گلو اُفتاد

عاقبت با عمو یکی شده بود 
آن گلو  این گلو یکی شده بود

  • سه شنبه
  • 4
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 12:37
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران