• سه شنبه 15 آبان 03

 مرتضی محمودپور

روضه‌ی شهر شام در ماه صفر

663

◾امان از شام.....
◾روضه‌ی بازار شام

دروازه‌ی ساعات عمه‌جان شلوغه
عمه بگو حرفای شامیها دروغه

زنهای شامی سنگ کین در دست دارند
با خنده بر زخم دلم مرهم گذارند

بر نیزه دیدم عمه جان من راس بابا
بر لعل لبهایش نشسته خاک صحرا

ششماهه راس انوری بر نیزه دیدم
بهر رباب از سینه آه غم کشیدم

بیچاره مادر مات و مبهوت سنان بود
باحسرتی چشمش به سوی او روان بود
 
گوید برای حنجر  تو اشک ریزم
به پا نیفتدی از روی نیزه عزیزم

شرمنده‌ام دستم به‌سوی آب بردم
مادر نبودی بین خیمه آب خوردم

بر روی ناقه زیر لب تکبیر دارم
مادر بیا پایین ز نیزه شیر دارم

مِنبعد از این مانند برگی در خزانم
چون‌همسفر باخولی‌و شمر وسنانم


  • شنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 21:32
  • نوشته شده توسط
  • م-مطلق

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران