• دوشنبه 3 دی 03

 مرتضی محمودپور

شهادت حضرت رقیه(س)

506

◾شهادت حضرت رقیه(س)

منکه از نور تو چون خورشیدم
منکه با خنده‌ی تو خندیدم
تا که از ناقه به خاک افتادم
با تن خسته بخود لرزیدم

پای من زخمی و جسمم خسته
دستایم به طنابی بسته
لحظه‌ای خواب به چشمم آمد
سیلیم زد سر من بشکسته

گرم در شور و نوایی بودم
به هوای تو هوایی بود
درد بر جان و تنم افتاده
خردسالی که بابایی بودم

منکه چون غنچه‌ی عطر یاسم
من سراپا همه در احساسم
جای من در دل این صحرا نیست
عمه دل تنگ عمو عباسم

ناگهان همهمه‌ای بشنیدم
در دل دشت سیاهی دیدم
زهره‌ام آب شد و لرزیدم
سر من داد زد و ترسیدم

بد دهن بود و چه حرفا که نزد
تازیانه زده با پا که نزد
نفسم گم شد و گفتم عمه
به سرم در دل صحرا که نزد

صورتم گر چه پدر شد درهم
مثل مادر کمرم گر شد خم
ناسزا زخم و زبان و سیلی
حال از درد به خود می‌پیچم

  • سه شنبه
  • 1
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 18:33
  • نوشته شده توسط
  • م-مطلق

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران