چهل روز فراق
چهل روزی جدا بودم ز تو ای جان جانانم
چگونه زنده ماندم بعد تو جانا نمی دانم
به هر روزش جفا دیدم زسوی دشمنان دون
نموده هجر تو ای زاده زهرا پریشانم
اسیری رفته از سوی عدویت طعنه بشنیدم
در اوج بیکسی گشتم دل تنگ عزیرانم
چها گویم زشام و سختی ایام در آنجا
به یاد شام تا پایان عمرم سخت نالانم
امانتدار خوبی من نبودم ای برادر جان
خجل از بابت دفن رقیه کنج ویرانم
شمردم لحظه ها را تا که باز آیم کنار تو
نمایم توتیا خاک مزارت بهر چشمانم
ببین دور مزارت شور و غوغایی بپا باشد
همه برسر زنان در اربعینت ای حسین جانم
فدای آن تن صد پاره ی خوابیده زیر خاک
فدای آن سری که بوده همچون ماه تابانم
شده پایانِ ماموریتم، فرمانروای من
شده وقتش نمایی در کنار خویش مهمانم
فتادم بر مزارش یا الهی بر نخیزانم
که بوده آرزویم اینچنین پایان هجرانم
شعر :اسماعیل تقوایی
- سه شنبه
- 15
- مهر
- 1399
- ساعت
- 17:3
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه