• دوشنبه 5 آذر 03

 آرمان صائمی

حضرت قاسم -(گره ای در میان ابرو داشت)

455

گره ای در میان ابرو داشت
در دلش اضطرار عالم بود
هی به خود گفت می روم اما
گره دست عمه محکم بود..
-
پر پرواز بسته بود اما
این پسر از تبار شیران بود
حق بده تاب اگر نبود اورا
زندگی اش میان میدان بود
-
هرچه کرد عمه اش نشد راضی
گفت بار تو روی دوش من است
من رهایت نمی کنم بروی
این به جبران کوچه و‌ حسن است..
-
آه کوچه!مادرم افتاد
در و دیوار گریه می کردند
مادرم بار شیشه همره داشت
میخ و مسمار گریه می کردند
-
پدرت مثل شیر پشتم بود
حیدری کرد جمع طفلان را
حسن اصلا حسن نشد دیگر...
خاطرم هست چشم گریان را
-
ناگهان آسمان شد ابری و
همه ی دل خوشیش شد بر باد
گفت:عمه خاک بر سر من
شاه عالم ز صدر زین افتاد
-
ناگهان دست عمه اش شل شد
پا برهنه رسید در گودال
دید با چشم خود که افتاده
تن ارباب تا شود پا مال
-
عده ای بر نگاه بی رمقش
مثل خولی بلند می خندند
آن طرف تر هم عده ای نامرد
سر اعضاش شرط می بندند..
-

  • سه شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 22:49
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران