من اگر زار و پریشان بشوم جا دارد
شاکی از قومِ مسلمان بشوم جا دارد
حرمی بود پُر از خاطره ها ویران شد
من اگر خسته و ویران بشوم جا دارد
دیدنِ عکسِ بقیع..خونِ جگر می خواهد
از غمش دیده ی گریان بشوم جا دارد
نورِ خورشید چه می تابد و می سوزاند
زیر این نور چو باران بشوم جا دارد
سایبان نیست حفاظت کند از مرقدها
سایبانی ز سرِ جان بشوم جا دارد
شب که تاریک شود کُلّ ِ بقیع خاموش است
یک شبی شمعِ فروزان بشوم جا دارد
باید آباد کند قبرِ ائمّه مهدی
در دعا کشته ی هجران بشوم جا دارد
انتظارِ فرج از عملی واجب تر
باعثِ وصلتِ جانان بشوم جا دارد
- یکشنبه
- 2
- آذر
- 1399
- ساعت
- 21:45
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه