جمعه ای نیست به یادت نشوم بارانی
برس از ره که کنم سر به رهت قربانی
من که در کوی فراقت ز نفس افتادم
سر بزن بر منهِ دلخونِ به غم زندانی
باده وصل رسان بر منه بشکسته سبو
تو که ساقیِ میِ وصلِ همهِ مستانی
طلب وصل نمودم که اجابت بکنی
در عوض پای وصالت به کف آرم جانی
تا زمانی که بیایی شده کار دل من
غصه و در به دری و غم سرگردانی
تو بیا بر غم پنهان دلم پایان باش
تو که احوال دل زار مرا میدانی
کاش میشد صنما نام مرا هم ببری
کاش میشد برسی در نفسِ پایانی...
- یکشنبه
- 16
- آذر
- 1399
- ساعت
- 9:14
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه