• سه شنبه 1 خرداد 03


شعر حضرت رقیه (س) (درد كمر تمام توان مرا گرفت)

2430
4

درد كمر تمام توان مرا گرفت
این زخم سر قرار و امان مرا گرفت
بابا سرم هنوز كمی تیر می كشد
دستی رسید و روح و روان مرا گرفت
تا پیش من رسید دگر مهلتم نداد
انگار از سر تو نشان مرا گرفت

 

می خواستم كه رو سری اَم را گره زنم
گیسم كشید و نطق زبان مرا گرفت
چیزی نمانده بود كه زَهره تَرَك شوم
تهدید او صدای فغان مرا گرفت
دانی چرا یتیم تو لُكنَت گرفته است؟
با یك كشیده لفظِ لسان مرا گرفت
با دست و پا تمام تنم را كبود كرد
بر من امان نداد، امانِ مرا گرفت
دانی چگونه فاطمه آن شب مرا شناخت؟
از خود، نشان قدّ كمان مرا گرفت
شِكوه ز درد خار مغیلان نمی كنم
اما خرابه صبرِ گِران مرا گرفت
می خواستم كه بوسه ی جانانه ام كنی
لب های پاره ات هیجان مرا گرفت
می خواستم شهیدۀ این كاروان شوم
رأس بریده آمد و جان مرا گرفت
من یك سئوال از همه ی شیعیان كنم؟
دشمن چه شد امام زمان مرا گرفت؟
شاعر: محمود ژولیده

 

  • یکشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:26
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران