حاضرم پایِ سرِ تو سرِ خود را بدهم
جایِ پیراهن تو معجر خود را بدهم
سر بابای من و خِشت محال است عمه
عمه بگذار كه اول پر خود را بدهم...
...پهن كن تا كه سر خار نگیرد به لبش
كم اگر بود پرِ دیگر خود را بدهم
زیورآلات مرا دختر همسایه گرفت
نذر انگشتَرَت انگشترِ خود را بدهم
مویِ من سوخته و مویِ پدر سوخته تر
حاضرم پایِ همین سر، سرِ خود را بدهم
دید ما تشنۀ آبیم خودش آب نخورد
خواست تا دیدۀ آب آور خود را بدهم
به دلم آمده یك وقت خجالت نكشم
پایِ لطفش نفس آخر خود را بدهم
شاعر:علی اکبر لطیفیان
- دوشنبه
- 20
- آذر
- 1391
- ساعت
- 7:48
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه