از طلا بودن پشیمان گشته ام
با مس ارباب مرجان گشته ام
از همه دنیا بریدم ساده دل
نوکر شاه خراسان گشته ام
بر لب پیمانه پیمان می زنم
بوسه بر خاک خراسان می زنم
چون رضا مستضعفین را حامی است
فارغ از هر در ٬ در آن می زنم
با رضا بودن مرا جان می دهد
مژده میعاد جانان ر می دهد
بس کرم دارد کریم اولیا
هر چه میخواهم مرا آن می دهد
بلبل طبعم به بستان رضاست
داروی دردم به دستان رضاست
حاتم طائی که وصفش می کنند
در کرم طفل دبستان رضاست
بر ولائیون رضا نور ولاست
بی رضا بودن خوشیها هم بلاست
کربلا خواهی! بیا بر این حرم
این حرم هم گوشه ای از کربلاست
جان نبود و دل رضا را می شناخت
شمع هر محفل رضا را می شناخت
آدم و حوا که از گِل ٬ گُل شدند
گل نبود و گل رضا را می شناخت
هستم و با من نظر مولا کند
در دلم اغیار حاشا جا کند
فارغ التحصیلم اندر عاشقی
مدرکم را گر رضا امضا کند
کانال عباسی معروفان اهری
- سه شنبه
- 2
- دی
- 1399
- ساعت
- 23:2
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ابوالفضل عباسی معروفان
ارسال دیدگاه