رسیده از ره قطار زینب
عزیر زهرا نگار زینب
ز ره آشفته حرمت آمد
بنگر صاحب علمت آمد
گرفته آتش دلم ز حسرت
چه ها کشیدم ز داغ هجرت
به یک سلامی دلم به دست آر
نشسته زینب کنار قبرت
به سرم دارم سر سودایت
به فغانم از غم عظمایت
ز کربلا کاروان که بردم
تو را به دست خدا سپردم
در این چهل روز در این چهل شب
هزار ها بار ز غصه مردم
دل من بسته به گل رویت
شده ام زائر به سر کویت
حسین به دل مهر تو سرشتم
نوشته محنت به سرنوشتم
دگر نیازی به جنتم نیست
خوشا به حالم که در بهشتم
چو مزارت عطر جنان دارد
به خدا زینب دو جهان دارد
به حال زارم دمی نظر کن
شب سیاه مرا سحر کن
به پیشواز شکسته دلها
برادرم را حسین خبر کن
ز وفا جوشد به دل احساسم
پی دیدار رخ عباسم
کانال اشعار عباسی معروفان اهری
- سه شنبه
- 2
- دی
- 1399
- ساعت
- 23:6
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ابوالفضل عباسی معروفان
ارسال دیدگاه