این چه رسمی است که در شهر شما می بینم
این چه شهری است در آن مرده وفا می بینم
این چه شوری است که در کوچه و برزن پیداست
اهل عصیان همه در عشق و صفا می بینم
این چه طبلی است که بر ماتم ما می کوبید
باز از دست شما سهو و خطا می بینم
سرتان باد هوس دست به سنگید همه
بر سر محمل غم دست خدا می بینم
آدمیت بخدا نیست سزاوار شما
ز بشر مانده فقط شکل و نما می بینم
ای زنانی که حنا بسته به ما می خندید
اندر ان باطنتان هست چه ها می بینم
روزگاری به شما درس ادب می دادم
مزد استادی خود سنگ جفا می بینم
اسرا جا همه در ناقه عریان دارند
نوک نی منزل راس شهدا می بینم
آن سری را که سر نیزه نشانش کردید
هست سلطان همه شاه و گدا می بینم
ساز و آواز و دف و هلهله از آن شماست
بر لب زخمی او حمد و ثنا می بینم
دختری را که به صد ناز گرفتم آغوش
دخت شاهی است که در نوک جدا می بینم
حرمتی کرده پدر را بر دختر نزنید
اشک بر چشم گل باغ ولا می بینم
طعنه بر ما نزنید ای ز خدا بیخبران
حال و آینده تان را به خدا می بینم
کانال اشعارعباسی معروفان اهری
- سه شنبه
- 2
- دی
- 1399
- ساعت
- 23:23
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ابوالفضل عباسی معروفان
ارسال دیدگاه