فدای چادر خاکیت مادر
شدی مثل گل تو کوچه پر پر
یه نگام کن حَسنت جون به لبه
روز روشنش بی تو مثل شبه
مادرم بلند شو ، راه و بدم نشونت
دستت و بزار روشونه ام فدایِ قد کمونت
وای مادرم چرا رو خاکا نشستی؟
وای مادرم پس چرا چشاتو بستی؟
میخرم به جون همه درداتو
پاک کن از رو گونه هات اشکاتو
چیزی نیس گریه نکن گل پسرم
یه کمی زخمی شده بال و پرم
ماجرای کوچه ،بین من و تو رازه
نزاریم رو قلب بابا دوباره یه داغ تازه
وای مرتضی ... آخه این روزا غریبه
وای مرتضی ... دشنمشم نانجیبه
با بابام همیشه بودی تویه خط
واسه حق گذاشتی جونتو وسط
سندش این پهلویِ شکستَته
میونِ نمازایِ نشستَته
دغدغه ای به غیر از عشق علی نداشتی
تو واسه ی ولایت ،سنگ تموم گذاشتی
دنیای من ... تویی ذوالفقار حیدر
دنیای من .....همه کس و کار حیدر
- یکشنبه
- 7
- دی
- 1399
- ساعت
- 10:33
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
منصوره محمدی مزینان
ارسال دیدگاه