احراق
بیت، شهادت محسن، غربت، تربت پنهان
بلبل
چو ياد می کند از آشيانهاش
خون
می چکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
هرگز
ز يادِ بلبل عاشق نمی رود
مشت
پری که ريخته از آشيانهاش
آتش،
دمی ز شاخۀ گل دست برنداشت
حتی
نکرد رحم به حال جوانهاش!
گلچين
روزگار- که دستش شکسته باد-
بازوی
گل کبود شد از تازيانهاش
دشمن
شکست حُرمت آن در، که جبرئيل
بوسيده
بود از سر مِهر آستانهاش
تير
از کمان فتنه رها شد، ولی نبود-
-جز
سينهء شکستهء زهرا نشانهاش
چون
پای دشمنان علی در ميانه بود
آتش،
گرفت حلقهصفت در ميانهاش
آن
آتش مدينهْ گدازی که شد بلند
در
کربلا ز خيمهء زينب زبانهاش
ديگر
برای فاطمه، دستی نمانده است
در
زير بار درد، شکستهست شانهاش
چون
ديد تربتش، سند غربت علی ست
پنهان
نگاه داشت ز چشم زمانهاش
صبر
علی تمام شد آن لحظهای که ديد
بايد
به دست خاک سپارد شبانهاش
شبهای
بی ستاره، علی را به ياد داشت
و
آن کودکان کوچکِ از پی روانهاش
شبها
که لب به ذکر و مناجات می گشود
جز
مرغ حق نبود کسی همترانهاش
با
جانِ ما سرشتهْ خدا، مهر فاطمه
وز
دل، نرفتنی ست غم جاودانهاش
يک
لحظهْ بی خروش و تلاطم نبوده است؛
طوفانی
است بحر غم بی کرانهاش...
- یکشنبه
- 14
- دی
- 1399
- ساعت
- 18:11
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمد علی مجاهدی
ارسال دیدگاه