نیمه شب بود که درهای اجابت وا شد
یوسف گمشده دخترکی پیدا شد
آن که همراه سخن هاش همه لکنت بود
چون که چشمش به پدر خورد زبانش وا شد
چون که عطر پدرش را به خرابه حس کرد
یا علی گفت و به صد رنج ز جایش پا شد
هاتفی داد ندا چشم تو روشن خانم!
آن که می گفت نداری تو پدر رسوا شد
رفت و تا روز جزا بهر تسلای یتیم
شام بدنام ترین نقطه این دنیا شد
سوره کوثر این قافله را دق دادند
باز هم زینب غمدیدهٔ ما تنها شد
شاعر :مجمد حسین رحیمیان
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1391
- ساعت
- 16:39
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه