گوش طفل مرا ز جا کندی
بی مروّت حیا کن از سر من
دختر تو چگونه راضی شد
که شود پاره گوش دختر من؟
مثل این گوشواره، ای نامرد!
بین بازارها فراوان است
تو به انگشت من قناعت کن
قیمت گوشواره ارزان است
چِه قَدَر باید التماس کند
چادر دختر مرا بدهید
دست خود را کشیده تا نیزه
به یتیمم سر مرا بدهید
چه قَدَر تازیانه و سیلی
مگر از غصّه هاش بی خبرید
پای او کوچک است و کم طاقت
لاأقل روی ناقه اش ببرید
بس که از تازیانه ها خورده
سیر گشته، غذا نمی خواهد
وعده تشت را به او ندهید
جز پدر از شما نمی خواهد
وسط شهر هر چه می خواهید
دائماً سنگ بر سرم بزنید
چوبتان را به لب خریدارم
ولی از این سه ساله در گذرید
این که در خود خزیده سردش نیست
درد پهلو کشیده خم شده است
با همین قدّ کوچکش امشب
چِه قَدَر مثل مادرم شده است
شاعر :محسن ناصحی
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1391
- ساعت
- 16:46
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه