دنیا چرا جلال تو را در نظر نداشت
افسوس کز مقام بلندت خبر نداشت
ای مصحفی که چشم خدا بر فراز نی
یکدم ز آیه های رخت چشم بر نداشت
تاریخ غربت علوی در حدیث شام
چون صفحه ی رخت سندی معتبر نداشت
تاشام را مدینه کند قبر کوچکت
از تو حسین فاطمه ای خوبتر نداشت
غیر از شبی که بود چراغت سر پدر
یک شب خرابه ی تو چراغ سحر نداشت
عمر کم تو در سفر شام شاهد است
مثل تو سید الشهدا همسفر نداشت
با آنکه ناله ات جگر سنگ را شکافت
آهت به قلب خصم ستمگر اثر نداشت
هر تیر غم که خواست برد حمله بر دلت
جز سینه ی مقدس زینب سپر نداشت
غیر از تو ای سه ساله سفیر بزرگ شام
دنیا چنین سفیر به سنّ صِغَر نداشت
بی اشک تو خرابه فراموش گشته بود
بی آه تو چراغ اسارت شرر نداشت
زینب به شام با همه ی درد و داغ ها
داغی چو داغ ماتم تو بر جگر نداشت
بر قبر بی چراغ تو تا صبح اشک ریخت
صورت ز روی خاک مزار تو بر نداشت
دُرِّ یتیم فاطمه اش رفت زیر خاک
جز اشک دیده بهر عزایش گهر نداشت
دنیا بدان که جای کفن آن عزیز جان
جز جامه ی سیاه اسارت به بر نداشت
زیبد کند به امت اسلام مادری
آن کودک خرابه نشین کو پدر نداشت
چون آفتاب سوخت در آغوش آفتاب
چتری به غیر زلف پریشان به سر نداشت
جان داد در خرابه کنار سر پدر
چون طایری که بال زد و بال و پر نداشت
کی دیده یک سه ساله شود فاتح دمشق
دنیا به یاد این همه فتح و ظفر نداشت
روی کبود و هجر رخ یار و دفن شب
گویی جز ارث فاطمه ارثی دگر نداشت
از کربلا گرفته الی شام دم به دم
با مرگ رو به رو شد و بیم از خطر نداشت
«میثم» چو این قصیده ی جانسوز می سرود
جز اشک و آه و سوز دل و چشم تر نداشت
شاعر : غلامرضا سازگار
- چهارشنبه
- 22
- آذر
- 1391
- ساعت
- 16:57
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه