رخسار ملیح ات شده سر سلسله ی دل
چون مُتَکِفِ حَج تو شد قافله ی دل
جانا همه خوبان جهان جمله گدایت
این سینه و این جان و دل و دیده فدایت
ای شَمس جهان گستر دل صورت ماهت
صَد چون شبِ یلدای زمان زُلف سیاهت
بر سینه زده برق نگاه تو شراره
شرمنده ی چشمان تو شد ماه و ستاره
ای پِلک تو سر نیزه و چشمان تو ساحل
لبهای تو خان کَرم و ؛ دیده چو سائل
آهو صِفت ام در صف این تیر نگاهت
سر چشمه ی چشمان زمان چشم سیاهت
بُت خانه ی ارواح فلک روح و روانت
ای طاق مُقَوَس به دل ابروی کمانت
جانا بفدای رَه تو روح پریشان
ای فُلک نجات ِ من و ای نوح پریشان
- دوشنبه
- 13
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 17:12
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رامین محمد زاده
ارسال دیدگاه