• جمعه 25 آبان 03


اومدی خونمون شده روشن

391

اومدی خونمون شده روشن
نور می باره از در و دیوار
ماه و خورشید هی میان-میرن
آسمون عاشقت شده انگار

ابر و باد و ستاره و مهتاب
تو رو دارن به هم نشون میدن
دلم از اشتیاق می لرزه
وقتی گهوارت و تکون میدن

کوری چشمای حسود و بخیل
دور گهواره با صدای بلند
می خونه «إن یکاد» و می ریزه
عمه زینب(س) واست همش اسپند

خونمون بوی عطر پیچیده
قدمت خیره واسه من مادر
دارمِت گرم، تویِ آغوشم
پسر خوشگلم علی اصغر(ع)

با تبسّم میگیره دستات و
از تهِ دل دوسِت داره انگار
بابا قبلِ نمازهای شبش
تو رو می بوسه و میشی بیدار

خیره میشی! بهم میگه: چشماش
به چشای بابام؛ علی(ع) رفته
دست و پا میزنی توو قنداقه
نفسم بی معطّلی رفته-

واسه اون دست و پای کوچیکت
واسه اون سرخیِ رویِ گونه
بابا قران می خونه و من هم
لالایی می خونم گلِ پونه...

چشاتو روی هم میذاری گلم
نه گرسنه، نه تشنه، غرق خواب
نمیذارم یه لحظه گریه کنی
دل ندارم ببینمت بیتاب

راحت آسوده چشمام و بستم
نفسات داره با خودش افسوس
آرزوهام و می بینم پرپر
می بینم هر دقیقه صد کابوس

توی خوابم یکی بهم میگه
دل نبندی بهش که رفتنیه
حرف، از مشک خالی و خشکه
حرف ِ سرنیزه های آهنیه

وای از اون لحظه ای که با بابا
رفتی اما ندیدمت دیگه
حرمله(لع) قصد داره بفروشه
وایِ من! داره گهوارت و میگه

دستام و بستن و اسیر شدم
پشتِ سر نیزه، روبرو نیزه
کاش میمردم و نمی دیدم
سرِ شیش ماهگیت و رو نیزه

پسرم جونِ من حلالم کن
خیلی شرمندتم نخوردی آب
زن همسایه گفت پیر شدی...
پاشو از توی آفتاب رباب(س)!

  • یکشنبه
  • 3
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 14:36
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه عاطفی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران