من زینب حزینم، محزون و دلغمینم
برخیزای برادر، زواراربعینم
قدم خمیده ازغم، غرقم به اشک ماتم
دردوبلانشسته، همواره درکمینم
بعدازتونوردیده، یکدم خوشی ندیدم
امروزشدچهل روز، باهجرتو اجینم
ازکربلا به کوفه، ازکوفه تابه شامات
گه تازیانه خوردم، گه سنگ برجبینم
درکوفه انقلابی کردم به پا حسینجان
ابن زیاد مغلوب از نطق بی قرینم
بادسته بسته اما راهی شام گشتم
آتش گرفت دلهاازآه آتشینم
بزم شراب بودو آوای ساز و تنبور
من بودم ویتیمان، اطفال بی معینم
درطشت زرسرتوچون ماه جلوه میکرد
گفتم فدای رٵست، ای شاه عالمینم
ناگه به دیده دیدم، لبهای خونی تو
برچوب بوسه میداد، وای از دل غمینم
هم چوب برلب تو، هم طعنه براسیران
ازجوروکینه میزد، آن خصم بدترینم
ازحق مددگرفتم باذکر نام حیدر
گفتم مکن شماتت، برآل یا وسینم
دستت شکسته باد ای غدار پست وکافر
چوب جفامزن بر لبهای شاه دینم
باصولتی علی وار کردم ورا گرفتار
روح علی و زهراگفتندآفرینم
شرمنده ام ولی من ازبابت رقیه
درشام دیده بست آن دلدارنازنینم
ازکربلایت ای دوست، عزم مدینه دارم
شایددگر برادر، قبرتورانبینم
(ناعم)کجاامیرا، دعوی شعردارد
گویدبرآستانت من عبد کمترینم
ترکی
دورغملی کاروانه، خوش گلدون ایله قارداش
زوارباغریقانه
آچ گوزلرون برادر زینب گلوب سفردن
چوخدورسوزوم جفادن یوللارداطعنه لردن
بادمخالفیله پژمرده لاله لردن
یوردی منی زمانه، خوش گلدون ایله قارداش
هیچ من دیمم حسینجان بودلکبابی دیندیر
طفلان بی شکیب وبی صبروتابی دیندیر
ایله کرم اوغولسوزغملی ربابی دیندیر
آغلور او یانه یانه، خوش گلدون ایله قارداش
- جمعه
- 8
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 23:12
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمدرضا محمدی (ناعم)
ارسال دیدگاه