با غیرت و حماسه با اشک های جاری
بر دفترم نوشتم ابیات ماندگاری
گاهی امام داری فیض مدام داری
اما از آب دریا یک جرعه هم نداری
گاهی برای تصدیق باید گذشت از تیغ
باید که چشم پوشاند از صید هر شکاری
گاهی یل عشیره ای نافذالبصیره
شرمندگی ست سهمت از طفل شیرخواری
دشمن بنی امیه بر شانه ات رقیه
دلواپسی و هر دم بر غصه ای دچاری
ای شیر بی هماورد از ضربه های نامرد
باید به خاک افتی در بین کارزاری
با خود چرا نگفتی حتی اخا نگفتی
جز سیدی نیامد روی لب تو ؛ آری
ای آفتاب روشن در پای چشم گفتن
دستت قلم ولیکن تا خیمه رهسپاری
خود شاهدی که آقا در بیت بیت شعرم
"عباس" را نوشتم " سردار پایداری "
در امتحان دوران ای سربلند میدان
بر قله ی شهامت تندیس اقتداری
شرمنده پیش از اینها من همتی نکردم
از ایستادگی هایت صحبتی نکردم
من ردّ ربنا را از راه شب گرفتم
اذن توسلم را از دست رب گرفتم
جام شراب من شد باران گریه هایم
چشم پر اشک دادم بار عنب گرفتم
اذن سفر ندادی اما صد و سی وسه
بوسه ز بیرق تو جای طلب گرفتم
روز الست عشقت تا عرضه شد به خلقت
مهرت به دل نشست و عاشق لقب گرفتم
نان و نوای خود را کرببلای خود را
عمری دوای خود را از این مطب گرفتم
چون سائل مدینه دستی به روی سینه
تا محضرت رسیدم رزقی عجب گرفتم
خرماخور است شیعه از سفره ی کریمت
از برکت طعامت طعم رطب گرفتم
" اقای من حسین و مولای من حسین است "
پیوسته از کلامت درس ادب گرفتم
سر را که هدیه دادم نذر تو پس نگیرم
این نکته یادگار از ام وهب گرفتم
دادم قسم علی را بر عصمت تو اقا
من کربلای خود را ماه رجب گرفتم
الحق وزیر شاه دربار کربلایی
ا ادخل ابوالفضل؟ ؛ باب الحسین مایی
ای بی مثال عباس ای بی بدیل عباس
کوه وقار عباس مرد اصیل عباس
بی تو تمام دنیا مفتش گران ما بود
بر خلقت دو عالم هستی دلیل عباس
همواره هست محرز در رتبه برتری از
موسی و هود و نوح و شیث و خلیل عباس
جبرییل با ارادت هرشب به قصد قربت
پای تو را بشوید در سلسبیل عباس
هرگز نمی توان که قد تو را رصد کرد
باشد برای درکت راهی طویل عباس
اصلا به قول اعراب با گیسوی کمندت
پیشانی بلندت جدا جمیل عباس
داروی هر چه دردی تو مرده زنده کردی
در چنته کم نداری از این قبیل عباس
زانو زده ست شهری در پای سفره ی تو
کوری چشم شور هر چه بخیل عباس
درهم نکردی ابرو من هم نرفتم از رو
هربار لطف کردی شکرا جزیل عباس
خورده گره به کارم جز تو کسی ندارم
دارم به لب مرتب هی الدخیل عباس
کاری نشد ندارد نزد تو یا ابوالفضل
روز جزا خیالم جمع ست با ابوالفضل
مضمون بی نظیر شعر تری علمدار
مدح تو را بخوانم از هر دری علمدار
ای سرور صحابه تنها به یک خطابه
حتی ز کعبه هم کردی دلبری علمدار
هم ذوالفقار مستت هم بیرقی به دستت
صفین تا به طف را سرلشگری علمدار
شمشیر تو برنده هر ضربه ات کشنده
یا حمزه ای به واقع یا حیدری علمدار
ای خضر نینوایی سقای کربلایی
الحق به تو می اید اب اوری علمدار
حتی حسین زهرا بر تو پناه برده
بین تمام سرها داری سری علمدار
هستت ز هست زهرا دستت به دست زهرا
از شافعان فردای محشری علمدار
فطرس گرفت از اقا بال و پر خودش را
من هم بگیرم از تو بال و پری علمدار
بی مایه ام کرم کن اصلا تو شاعرم کن
از من بساز دعبل یا حمیری علمدار
بازار گریه ی ما با هر دم تو گرم است
با هر اشاره ای ناظم پروری علمدار
از منزوی سلامت زیبا نشسته نامت
در بیت بیت اشعار آذری علمدار
" آز قالدی کی دعواده یتسون خطر عباسه
قان گوزلرینی دوتموش وئرمور خبر عباسه
قوللار قلم اولموشدی قان گوزلره دولموشدی
آغلاردی مدارینده شمس و قمر عباسه "
روی پر ملائک خنده کنان ابوالفضل
پا بر زمین نهادی از آسمان ابوالفضل
جشن تولدت را خورشید و مه گرفتند
بس که مرید داری در کهکشان ابوالفضل
جانی گرفته حیدر با دیدن جمالت
از یمن مقدم تو دل شد جوان ابوالفضل
مولود مرد خیبر شیر خدا مکرر
بوسید بازوانت را بی امان ابوالفضل
ذکر جلی مایی دوم علی مایی
خالی ست جای نامت بین اذان ابوالفضل
فتح الفتوح کردی با دست های خالی
سردار بی نیاز از تیر و کمان ابوالفضل
در چنگ تیر و نیزه جز حق رجز نخواندی
ای سرور تمام آزادگان ابوالفضل
ورد لب تو باشد هر لحظه جان رقیه
ورد لب رقیه هر لحظه جان ابوالفضل
بی انتهایی اقا رزاق مایی اقا
ای ناتمام ابوالفضل ای بی کران ابوالفضل
هر جا که نام پاکت برده شود شتابان
خود را یقین رساند صاحب زمان ابوالفضل
حتی شب تولد من حال گریه دارم
مانده ست بر دل من داغی گران ابوالفضل
شام خوشی سر آمد اشک همه در آمد
از خیمه تا که رفتی دامن کشان ابوالفضل
باید به گریه گوید دل حرف اخرش را
یارب کسی نبیند داغ برادرش را
- چهارشنبه
- 27
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 16:55
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه