فریادها چو راه سفرها کشیده اند
شب ها کشیده اند، سحرها کشیده اند
سنگینی ام به قدر دو تا بوسه مانده است
وزن مرا نسیم سحرها کشیده اند
فکرم پس از تو دست کشیدن ز زندگی ست
دست مرا ز بس به سفرها کشیده اند
نائب گرفته ام که کشد آه جای من
آه مرا نسیم سحرها کشیده اند
این قوم بسته اند به ناخن حنای عید
ناخن ز بس به روی جگرها کشیده اند
پوشیدنی نمانده برایم به غیر چشم
هر چیز را که بود به سرها کشیده اند
سنگین تر است از همه ی بار کائنات
نازی که دختران ز پدرها کشیده اند
حرف و حدیث موی سر من دراز شد
در شام و کوفه بس که خبرها کشیده اند
نقش تو را به نوک سنان ها کشانده اند
نقشه برای من به گذرها کشیده اند
شاعر:محمد سهرابی
- پنج شنبه
- 30
- آذر
- 1391
- ساعت
- 5:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه