بیا مادر به کوی غم گذر کن
درین زندان به حال من نظر کن
اگر خواهی نماز عشق خوانی
وضو با اشک و با خون جگر کن
شب و روزم یکی گشته در اینجا
شبم را با نگاه خود سحر کن
ببین زنجیر را در پا و دستم
دوا بر زخم من با چشم تر کن
چهارده سال شد زندانی ام من
برو یثرب به معصومه خبر کن
بگو دیگر نمی بینی پدر را
از این پس معجر ماتم به سر کن
از این پس با رضایم باش همدم
خودت را در ره او دربه در کن
به غربت رفت گر مانند خورشید
تو مثل ماه دنبالش سفر کن
امید هر برادر، خواهر اوست
دلت را در غم او پر شرر کن
بشیرا گرچه بسیارست روضه
ولی در وقت خواندن مختصر کن
- دوشنبه
- 16
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 17:57
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سیدبشیر حسینی میانجی
ارسال دیدگاه