جوان! جهان جنون، جای جاودانی نیست
جنانی است جوانی که این جهانی نیست
به پند پیر جهاندیده گوش دل بسپار
بهای وصل، فراق است و رایگانی نیست
تلاش کن که نمیرد دل تو با عصیان
که دل برای بهار است و بر خزانی نیست
به قول حضرت پروین که گفت در قطعه
"دلی که مُرد سزاوار زندگانی نیست"
جوانههای چمن را ببین که در سعیاند
بدون سعی، سعادت به هیچ جانی نیست
چو ابر، میگذرد فرصتی که در دست است
هماره در کف تو فرصت جوانی نیست
به عشق و معرفت است ارزش هر انسانی
بدون معرفت و عشق، کامرانی نیست
عجب زمان عجیبیست من نمیدانم
میان خلق، چرا مهر و مهربانی نیست
به وقت ساختن این غزل به من گفتند
بگو ز غربت مسلم، غمش نهانی نیست
رسیده است به کوفه که میهمان باشد
به غیر سفرهی غم، خوان میهمانی نیست
ای اهل کوفه بدانید میهمان کشتن
به هیچ جای جهان رسم میزبانی نیست
از این به بعد حسین بانی است بر مجلس
به بزم حضرت مسلم مگو که بانی نیست
حسین و زینب و عباس، هر سه میگریند
بر آن غریب که بر جان او امانی نیست
کبوتر حرم است و شکسته بال و پرش
دم غروب شده لیک آشیانی نیست
نه خواهر و نه برادر نه یاوری دارد
بریز دُر ز دو چشمت که دُرفشانی نیست
ای اهل کوفه بدانید میهمان کشتن
به هیچ جای جهان رسم میزبانی نیست
در آخرین دم خود بر حسین میگرید
که هیچ غم چو غم او غم جهانی نیست
ز خاک خلق شدی، خاکسار باش "بشیر"!
که هر که خاکنشین نیست، آسمانی نیست
- یکشنبه
- 22
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 21:47
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سیدبشیر حسینی میانجی
ارسال دیدگاه