غرق دریاى گناهم چه کنم
محو و دلبسته جاهم چه کنم
نفس امّاره مرا داد فریب
دور افتاده ز راهم چه کنم
به خطاکارى و عصیان طى شد
سنه و هفته و ما هم چه کنم
پیش باد شهوات و عثرات
ذرّه ی خاکم و کاهم چه کنم
بهر تدبیر و تفکر به سحر
در سرم نیست کلاهم چه کنم
همرهان چاره به بیچاره کنید
من هم افتاده به چاهم چه کنم
باید اینک بروم سوى خدا
جز خدا نیست پناهم چه کنم
چون پشیمان شدم از کرده خویش
شعله ور زآتش آهم چه کنم
بارالها تو بیامرز مرا
خجل و روى سیاهم چه کنم
توبه ها کرده و بشکسته بشیر
گوید اشک است گواهم چه کنم
- دوشنبه
- 23
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 15:5
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سیدبشیر حسینی میانجی
ارسال دیدگاه