در کوچه افتادم به روی خاک اما
طفلم نکرد این صحنه را هرگز تماشا
افتادم اما دست هایم را نبستند
یارم نشد از من جدا با ضرب اعدا
آن جا امیرالمومنین را یاوری بود
این جا منم، در حجره ام تنهای تنها
بر خاک افتادم نه خاشاک بیابان
جسمم نَماند عریان و بی سر بین صحرا
با زهر کینه سوختم اما ندیدم
در شعله های آتش فتنه حرم را
پیری نبودم پا برهنه در پی اسب
سجاده از زیر دو پایم رفت؟ حاشا!!!
در حجره ام جان می دهم نه کنج زندان
هرگز نمی ماند به جا بر نعش غل ها
راضی به آن چه حق رضایت داشت هستم
اما بیا دردانه حالا پیش بابا
سلطان تویی و شد غلام، این عاشق اما
این نوکری آقایی دنیاست آقا
شاعر : حسین ایمانی
- سه شنبه
- 5
- دی
- 1391
- ساعت
- 17:19
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه